menusearch
keramanews.ir

چرا «رضاشاه، روحت شاد»؟

جستجو
يكشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۴ | ۲۱:۰۵:۱۱
۱۴۰۰/۹/۱۰ چهارشنبه
(1)
(0)
چرا «رضاشاه، روحت شاد»؟
چرا «رضاشاه، روحت شاد»؟

 

شعار «رضاشاه روحت شاد» برخی معترضان بهانه ای شد که در این مرقومه به گوشه ای از اقدامات پهلوی اول برای ایران و مردم کشور بپردازیم!

 

این روزها در تجمعات اعتراضی معترضان با شعارهای مختلفی اعتراضشان را نشان دادند؛ یکی از عجیب‌ترین شعارها در جریان این وقایع که معمولا توسط تعدادی خاص شروع شده وگاهی با همنوایی جمعیت نیز همراه می‌شود شعار «رضاشاه روحت شاد» بود؛ شعاری که رسانه های غربی و سلطنت طلبان مانور زیادی بر روی آن می‌دهند؛ چه آنکه آن دوره یکی از خفقان‌آورترین دوره‌های تاریخ ایران به لحاظ سرکوب معترضان بود بنابراین سر دادن چنین شعارهایی از سمت معترضان بسیار عجیب به نظر می‌رسد. لذا بر آن شدیم تا زوایایی از تاریخ آن دوران را که شاید عده ای نشنیده باشند را دوباره مرور کنیم.

رضاشاه

جریان شناسی و ریشه یابی شعار«رضاشاه روحت شاد»

قبل از ورود به تاریخ ابتدا در خصوص ریشه و جریان شناسی این شعار باید بگوییم که بخشی از جریان سلطنت‌طلب معتقدند چنین شعارهایی نشان دهنده علاقه ایرانیان به حکومت پادشاهی است و برخی هم چنین ایده‌ای را رد می‌کنند و می‌گویند این شعارها بیش از آنکه حمایت از سلطنت باشد، نماد انتقاد ازمدیریت ناکارآمدی است که خود را به این شکل نشان می‌دهد زیرا منطقی نیست پس از بیش از صدسال مبارزه برای آزادی، اکنون تمایلی برای بازگشت به خفقان بیشتر وجود داشته باشد.

بخش دیگری از این شعارها بار روانی دارد؛ به این معنا که وضعیت آنقدر دردناک شده که شعارهایی انتخاب می‌شود که برای طرف مقابل جنبه روانی داشته باشد و به نوعی از دل پر دردی بر می‌آید که از این طریق میزان خشمش را نشان می‌دهد.

محمود صادقی در تحلیل این شعار گفته «یک نوع درخواست پدرسالارانه برای حمایت از اقشار ضعیف وجود دارد؛ انگار از نهادهای انتخابی و دولت کاری بر نمی‌آید و رجوع می‌کنند به حکومتی که هسته سخت قدرت در دست اوست تا با نگاه از بالا به پایین مشکل را حل کند. ما این را در قالب «شعار رضا شاه روحت شاد» می‌بینیم که انگار می‌خواهند یک پدرسالاری بیاید و مشکل را حل و بحران‌ها را مدیریت کند.»

عبدالله رمضان زاده در تحلیل چنین شعارهایی گفته «متاسفانه این مسائل از حافظه تاریخی ما کنار رفته و بخشی از جامعه فراموش کرده‌اند یا شاید هم نسل جوانی باشند که ندیده‌اند؛ بنابراین ممکن است شعار‌هایی هم مطرح شود، اما نمی‌توان به فراگیری آن تکیه کرد. هیچ نظرسنجی علمی هم نداریم که به ما بگوید اگر عده‌ای شعار داده‌اند «رضاشاه روحت شاد» مورد قبول و پذیرش مثلا ۷۰ درصد جامعه هست یا نه و جامعه خواهان بازگشت به نظام شاهنشاهی است؟ اما من چنین تصور نمی‌کنم.»

غلامعلی رجایی فعال سیاسی اصلاح‌طلب در تحلیل شعارهای معترضان می‌گوید: اعتراضات معمولا توسط مردم شکل می‌گیرد و یک یا چند نفر نیز رهبری آن را برعهده می‌گیرند و باقی مردم را به حضور در آن دعوت می‌کنند؛ همچنین از قبل مشخص می‌کنند که اعتراضات در کجا باشد، چه زمانی تمام شود و اساسا چه شعار‌هایی مطرح شود. در زمانی که در جریان انقلاب ما اعتراضات را برعهده داشتیم، رویه به این صورت بود.

وی ادامه داد: هر شعار و اعتراضی که شکل می‌گیرد یک بهانه می‌خواهد و آن بهانه نیز نارضایتی مردم نسبت به وضعیت موجود است. بستگی دارد که چه بهانه‌ای را معترضان انتخاب می‌کنند، عمدتا بر اساس آن شعار‌ها نیز انتخاب می‌شود. شعار‌ها براساس مهمترین اتفاق روز که می‌تواند اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باشد، تعیین می‌شوند.

رجایی ادامه داد: فضای مجازی در انتخاب شعار‌ها نیز بسیار کمک کرده است. مردم می‌بینند که در اعتراضات قبلی چه شعار‌هایی سر داده می‌شد و از این طریق شعار‌های جدید انتخاب می‌کنند. در زمان انقلاب هم شعار‌هایی که در تهران سر داده می‌شد، با تلفن به سایر شهر‌ها گفته می‌شد و همان شعار‌ها را تکرار می‌کردند.

این فعال سیاسی می‌گوید: معتقدم هر حکومتی در درون خود اپوزیسیون دارد و نهاد‌های امنیتی نیز آن را تایید می‌کنند. این اپوزیسیون سعی دارد شعار‌های مورد نظر خود را مطرح می‌کنند.

اصلاحات ارضی به سبک رضا شاه

رضاشاه اولین پادشاهی بود که در ابتدای حکومتش از ضرورت اصلاحات ارضی سخن گفت، اصلاحاتی که به نظر می‌رسد هدف آن تنها اصلاح مالکیت وواگذاری اراضی به نام خودش بود! در گزارش موسسه مطالعات تاریخ معاصرایران آمده است که وی در آبان‌ماه سـال 1304، ملک و املاک چندانی نداشت، اما در سال 1320 که کناره‌گیری کرد صاحب 5600 ملک و روستا بود. سفیر انگلیس در سال هفتم سلطنت رضاشاه گفته است: «شاه حرص غریبی نسبت به زمین دارد و مالکان را روانه زندان می‌کند مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند و اشتهای سیری‌ناپذیر وی به‌اندازه‌ای است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلیحضرت بی‌درنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمی‌رسانند... او در کار انباشت ثروت از راه‌های مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته است و نسبت به ثروت حریص و طمع‌کار است و از دیدگاه او هر وسیله‌ای برای کسب پول و زمین مطلوب است... جاده جدید منتهی به دره چالوس که با هزینه هنگفتی ایجاد شده، صرفا برای ارضای هوس شخصی شاه بوده است».

رضا شاه از سال ۱۳۰۵ شروع به خرید وتصرف کشتزارهای اطراف تهران کرد و همچنین زمین‌هایی در نواحی کرمانشاه، همدان و مازندران به‌دست آورد. پس از این، متوجه گیلان، مازندران و گرگان شد و به‌سرعت زایدالوصفی شروع به تصاحب (به‌ظاهر قانونمند ولی در باطن به‌زور) اراضی آن حدود کرد؛ به‌گونه‌ای که با توجه به اسناد املاک پهلوی تقریبا تمامی مازندران و گرگان را صاحب شد. وضع به صورتی درآمد که در زمان کناره‌گیری از سلطنت، سرمایه‌ای در حدود سه‌میلیون پوند و بیش از سه‌میلیون اکر (هر اکر معادل 4047 متر مربع) زمین به ارث گذاشت و این زمین‌ها، که در دشت‌های کشتخیز مازندران واقع شده بود، از طریق مصادره‌ مستقیم، فروش‌های اجباری و طرح ادعاهای مشکوک مبنی بر تعلق زمین‌ها به املاک سلطنتی، که در سده گذشته مرسوم نبود، به‌دست آمده بود.

این سیاست در مرحله دوم زمین‌خواری، اهالی بخش ساحلی دریای مازندران به مقاطعه‌کار انحصاری شاه مبدل شدند و از سود عایدات این اراضی، سرمایه شاه سر به فلک کشید، اما درهمه‌حال مصادرات و ملک‌خواری‌های خود را در پوشش قوانین خودگزارده‌اش به اجرا درآورده بود. به گفته کاتوزیان دراین دوره، دولت خود مالکِ مستقیم زمین‌های کشاورزی فراوان و گوناگون بود. خیلی از بقیه‌ اراضی را نیز به اشخاصی واگذار می‌کرد که معمولا یا از اعضای خانواده سلطنتی بودند یا از مقامات دولتی یا از بلندپایگان دیگر. نه قراردادی مالکیت خصوصی را تضمین می‌کرد و نه حق توارث به خودی خود وجود داشت. علاوه بر این، شیوه‌ای دیگر نیز به‌تدریج متداول شد که برپایه آن «وزارت دارایی به صاحب ملک دستور می‌داد که چون نباید در محل علاقه ملک و آبی داشته باشد، لذا ضروری است که املاک خود را به شخص صلاحیت‌داری بفروشد و الّا وزارت دارایی املاک وی را متصرف خواهد شد. البته اکثرا شخص صلاحیت‌دار خود وزارت دارایی بود که یا ملک را تصرف می‌کرد و یا به ثمن بخس و به‌زور آن را می‌خرید و سپس به رضاشاه منتقل می‌نمود». قانون فروش املاک خالصه شگرد دیگر شاه برای دستیابی به املاک حاصلخیز بود. به دستور رضاشاه این قانون در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و سپس خود به بهایی ناچیز املاک خالصه دولت را که در واقع بیت‌المال ملت بود، خریداری کرد و در این راه حتی از تصرف املاک موقوفه هم چشم‌پوشی نکرد.

در مرحله سوم زمین‌خواری، رضاخان علاوه بر شمال به املاک مرقوم و دارای اهمیت سایر مناطق ایران پرداخت و چتر مالکیت خود را در همه جا گسترش داد و بدیهی بود که از این رهاورد، درآمد او را تنها می‌شد به حدس تخمین زد، و حتی امروزه نیز میزان دقیق ثروت او در آخرین سال سلطنت حدودا برآورد می‌شود نه دقیقا، که شامل میزان احتمالی حساب بانکی با سه‌میلیون پوند نقدینه و املاکی بالغ بر سه‌میلیون هکتار که برای وارث خود به‌جا گذاشته، بود.

رضا

روایت هایی ازنحوه خریداری املاک توسط رضاشاه

یکی از افرادی که زمین و خانه او تصاحب‌ شد چنین روایت می‌کند که در روز 1 فروردین 1311، در روستا همراه خانواده خود مشغول شادی عید بود که چند نفر مأمور او را می‌گیرند و به نوشهر می‌برند. در آنجا 22 نفر دیگر نیز بودند. این 23 نفر را به مدت دوازده روز در آن اتاق حبس کردند و تا هنگامی‌که منزل و زمین خود را نفروختند آزاد نشدند. نکته جالب آن است که پس از اینکه املاک را با مبلغ اندکی منتقل و برای آن، از لفظ «تقدیم» استفاده کردند، آیرم، رئیس نظمیه، به آنها می‌گوید: «پدرسوخته کسی که پول می‌گیرد و ملک می‌فروشد تقدیم نمی‌کند؛ بگو فروختم. او هم گفت: فروختم قربان».

تقی‌زاده در خاطرات خود درباره گرفتن املاک رؤسای ایلات به نفع دولت نوشته است: «امیر افخم بختیاری به من گفت که جان مرا دربیارند من املاکم را نمی‌دهم... بعدازاینکه خودش و پسرش را گرفتند... صولت‌الدوله کاغذی نوشت به من که خیلی خوبم حاضرم که همه املاکم را بدهم». بدین ترتیب، مالکان بسیاری که صاحب املاک مرغوب بودند مجبور شدند آنها را به سود شاه رها کنند یا آنها را به بهای ناچیزی بفروشند؛ چراکه قانونِ بی‌قانونی جهت تحقق میل و خواسته رضاشاه حاکم بود.

نخست‌وزیر وقت ایران(در همان دوران) در جلسه مجلس اعلام کرده بود که «رضاشاه مبلغ باورنکردنی 68 میلیون ریال در حساب‌های شخصی‌اش در بانک‌های ایران داشت». این موجودی برابر 46 درصد نقدینگی کل کشور بود. سلیمان بهبودی (پیشکار شخصی رضاشاه) نیز در خاطرات خود گفته است: «خداوند به اعلیحضرت همایونی همه‌چیز داده و به‌اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است».

سند

در زمان رضاشاه کدام مناطق از خاک ایران جدا شد؟

داستان جدا شدن بخش هایی از ایران در زمان رضاخان به یک پیمان نامه چهارجانبه بازمی گردد؛ عهدنامه عدم تعرض که در سال 1316 شمسی میان ایران، عراق، افغانستان و ترکیه امضا شد. عدم تعرض در واقع پیمانی بود میان رضاخان با آتاتورک و ملک غازی اول پادشاه عراق و محمدظاهر، شاه افغانستان که چون با حضور وزرای خارجه این کشورها در سعدآباد تهران امضا شد به پیمان نامه سعدآباد مشهور است. غایب بزرگ این پیمان نامه برنده واقعی اش بود؛ بریتانیا. دولت انگلیس هر 4 کشور را تشویق کرد که چنین پیمانی برقرار گردد و هدفش اتحاد میان این کشورها برای جلوگیری از نفوذ شوروی کمونیستی و درواقع پیشبرد بخشی از پازل بزرگ تأمین منافعش در خاورمیانه بود. طبق معاهده سعدآباد این کشورها از تعرض به یکدیگر خودداری می‌کردند و برای چنین کاری لازم بود اختلافات مرزی این کشورها نیز برطرف گردد. اینجا بود که رضاخان همه امتیازات را داد و اراضی را هم.

آرارات ایران رفت

پیمان سعدآباد مهر تأییدی زد بر توافقاتی که برای برطرف اختلافات مرزی ایران با 3 کشور دیگر اجرا شده بود. اختلافات مرزی با ترکیه میراثی از جنگ های قاجاریان و عثمانی ها بود و در پیمان سعدآباد شهر قطور را که از ابتدا هم متعلق به ایران بود و در تصرف حکومت عثمانی باقی مانده بود، پس گرفتند و به جایش 800 کیلومترمربع اراضی مرغوب شامل کوه آرارات کوچک و دامنه ها و اراضی اطراف آن به ترکیه واگذار شد. آرارات کوچک ازنظر نظامی و سیاسی منطقه ای استراتژیک محسوب می‌شد و بالطبع از وزرا گرفته تا درجه داران نظامی و مردم عادی با این واگذاری مخالف بودند. اما به نظر رضاخان موضوع مهم فقط دوستی با آتاتورک بود و باقی مسائل اهمیتی نداشت.

دشت ناامید رفت

درباره افغانستان ماجرا تلخ تر است. از چند سال پیش توافقاتی محرمانه انجام شده بود تا دعوای همیشگی حقابه هیرمند معین تکلیف گردد. درواقع از روزی که افغانستان از ایران جدا شد حقابه هیرمند موضوع دعوایی دائمی شد. رضاخان چه کرد؟ آتاتورک را به عنوان حکم معرفی کرد و او هم نماینده ای به ایران فرستاد. پس از مذاکرات با طرفین توافقاتی به ضرر ایران صورت گرفت و قراردادهای مقدماتی امضا شد. این توافقات پنهانی بود تا اینکه در پیمان نامه سعدآباد آشکار شد. طبق توافق سعدآباد دشت ناامید به مساحت 3 هزار کیلومترمربع در شرق ایران به افغانستان واگذار شد. در مقابل قرار شد ایران و افغانستان به طور مساوی از آب هیرمند استفاده نمایند. البته بعدها افغانستان سدی بر هیرمند ساخت و آبی به ایران نرسید و حقابه هیرمند نیز به موضوعی برای منازعه طولانی 2 کشور تبدیل شد. یعنی دشت ناامید از دست رفت ولی مناقشه همیشگی همچنان حل نشده باقی ماند.

اروندرود رفت

طبق پیمان نامه سعدآباد حق کشتیرانی در اروندرود به جز 5 کیلومتر از آب های مقابل آبادان تا خط تالوگ به عراق واگذار شد. درواقع راستا اروند به کلی به عراق واگذار شد و مرزهای ایران آمد به ساحل شرقی اروندرود. این قرارداد چنان تحقیرآمیز بود که پسر رضاخان هم نتوانست قبولش کند. پس از پیگیری های بسیار و البته مناقشه های فراوان و چندین ساله با عراق بر سر اتفاقاتی که در اروندرود رخ می‌داد خاتمه پهلوی دوم با عراق به قرارداد الجزایر رسید؛ خط تالوگ اروندرود دوباره شد مرز 2 کشور. همین قرارداد بود که صدام پاره کرد و جنگ تحمیلی شروع شد.

نکته مهم درباره این پیمان نامه اینکه 4 سال بعد در سال 1320 بریتانیا و شوروی ایران را اشغال کردند و پیمان دوستی با همسایگان به کار نیامد. درواقع اصلاً دوستی در کار نبود و همه این کارها و پیمان نامه سعدآباد نقشه انگلیسی ها بود برای منافع خودشان. شاهد مدعا نیز اینکه عراق که متحد دائمی انگلستان بود، اجازه داد از خاکش برای حمله ارتش بریتانیا و اشغال ایران استفاده گردد.

تجمع

پشت پرده شعار«رضاشاه روحت شاد»

اما درخصوص پشت پرده شعار«رضاشاه روحت شاد» نگاه های مختلفی وجود دارد. آرش شفاعی به عنوان یکی از محققین و تحلیلگران این دوره در این باره می‌نویسد: واقعیت این است که رضاشاه و اقدامات او در دوران سردارسپهی و بعد پادشاهی همواره مورد بحث پژوهشگران تاریخ معاصر بوده است اما جریانی درصدد است با برجسته کردن او و زنده کردن دوباره اش، به نظام سرنگون شده پادشاهی در ایران نفس مصنوعی بدهد.

موافقان رضاشاه و اقدامات او فهرستی بلندبالا از کارها و تأسیساتی را بیان می‌کنند که او در ایران به وجود آورد. آنها می‌گویند درست است که رضاشاه به دلیل شخصیت نظامی‌اش، خودرأی بود اما کارهایی که او برای ایران کرده است، در برابر این نقطه ضعفش چیزی نیست. مستقر کردن دولت مرکزی مقتدر، تأسیس ارتش منسجم، ایجاد نظام اداری، قضایی و آموزشی، بنیاد نهادن نهادها و سازمان‌های خدماتی، اداری، فرهنگی، بانکی و...، ساختن جاده، راه آهن، کارخانه، بیمارستان و... همه و همه نشان دهندۀ این است که او در دورۀ سلطنت خود ایران را آباد کرده است و خودش از مال دنیا چیزی برنداشته و با دسیسه بیگانگان از سلطنت خلع و در خارج از کشور فوت شده است.

در این که رضاشاه کارهای عمرانی و بنیادی زیادی کرده است شکی نیست اما آیا واقعاً اینکه خودرأی بودن او را در برابر ساخت جاده و پل نباید به حساب بیاید، یک گزاره به شدت نادرست است. برای اینکه دلیل این نادرستی را بیان کنیم لازم است به دورانی برگردیم که رضاخان و بعد رضا شاه وارد صحنه سیاسی ایران شد و با شعبده بازی آیرون ساید انگلیسی از نقش یک فرمانده بریگارد قزاق، در چشم به هم زدنی وزیر جنگ، نخست وزیر و شاه ایران شد.

در آن زمان در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران چهار گروه از بازیگران مهم، نقش بازی می‌کردند.

یک: مذهبی‌ها. معروف ترین چهرۀ آنها سید حسن مدرس روحانی اصفهانی صریح‌اللهجه بود. آنان با روش استبدادی رضاخان مخالف بودند و بعد که دشمنی او با اعتقادات مذهبی مردم و شدت گرفتن روند سکولار کردن ایران را دیدند، مخالفتشان جدی‌تر و بنیادی‌تر شد.

دو: سکولارها. عمدتاً شامل درس خوانده‌های خارج از کشور و نیز گروهی از وابستگان به خانواده‌های اعیان و اشراف قاجاری بودند. مهمترین چهره‌های آنان تیمورتاش و داور بودند. بیشترین حمایت از سوی این گروه نصیب رضاخان شد.

سه: فئودال‌ها: چهره‌های برجسته ایلات، عشایر و چهره‌های بانفوذ محلی. آنها در برابر رضاشاه به دو دسته تقسیم شدند یا مانند سردار اسعد بختیاری با او همراه شدند یا مانند شیخ خزعل دربرابرش ایستادند.

چهار: مارکسیست‌ها: انقلاب روسیه باعث شد گروهی از روشنفکران ایرانی به این جریان متمایل شوند. چهره‌های مشهوری چون دکتر تقی ارانی و فرخی یزدی را در این گروه می‌توان جای داد.

واکنش رضاشاه در برابر هر چهار گروه یکسان بود: همه آنها را کشت!

به این ترتیب نه تنها مخالفان سیاسی و فکری رضاشاه، به دارکشیده شدند یا به آنان آمپول هوا تزریق شد، بلکه حتی گروهی از بهترین و وفادارترین دوستان و همراهان او نیز کشته شدند. طیف کسانی که در دوران کوتاه سلطنت رضاشاه به دست او به قتل رسیدند آنقدر طولانی و متنوع است که بی اغراق باید گفت کمتر دیکتاتوری در تاریخ، این گونه به قلع و قمع همه بازیگران سیاسی و اجتماعی در کشورش دست زده است. رضاشاه تنها به یک گروه میدان داد، همدوره‌هایش در بریگارد قزاق که اکنون درجه‌های نظامی‌بالا به دست آورده بودند.

کشور از همه چهره‌های اندیشمند، خوشفکر و دانشمند خالی شد و میدان به دست نظامیانی افتاد که در دوره‌هایی طعم تحقیر و زیردست بیگانگان بودن، را چشیده بودند. به این ترتیب از دوره ای به بعد، تنها کسی که در کشور به جای همه فکر می‌کرد، به جای همه دستور می‌داد و به جای همه خراب می‌کرد، شخص اعلیحضرت همایونی با سواد اندک و شخصیتی خودکامه بود.

نتیجه اینکه این استدلال که رضاشاه هزاران خوبی داشت و یک بدی هم داشت (خودکامه بود) از اساس درست نیست. خودکامگی او باعث شده بود حتی اقدامات اصلاحی و تأسیسی او درست، نتیجه بخش و به سود ملت نباشد. چرا که این اقدامات نتیجه نیازهای واقعی کشور، مشورت اندیشمندان، طرح‌های زیربنایی و سنجیدن اولویت‌ها نبود، نتیجه میل و خواست شخص رضاشاه بود. یکی از نمونه‌های بسیار روشن راه آهن جنوب- شمال بود. در آن دوران برخی چهره‌های دلسوز کشور مانند دکتر محمد مصدق که نماینده مجلس بود به صراحت عنوان کردند که راه آهن جنوب – شمال خیانت به کشور است. نیاز واقعی و توسعه‌ای ایران در آن زمان راه آهن شرق- غرب بود اما رضاشاه مستبدانه همه منابع کشور را به کار گرفت تا راه آهنی بسازد که میل خودش بود.

اگر به تمام اقدامات رضاشاه دقت کنیم، خواهیم دید همۀ کارهایی که به عنوان اقدامات بزرگ رضاشاه از آن یاد می‌شود به دلیل اینکه نتیجه توسعه از بالا به پایین، توسعه دستوری و فقدان محیط بحث و انتقاد است، به نتیجه درست و مطلوب منجر نشده است. حتی برخی از این اقدامات، ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران را ویران کرده است و ما بعد از صد سال از کودتای سوم اسفند 1299 هنوز با آثار و نتایج منفی آن رو به رو هستیم، نتایجی چون نظام اداری و بوروکراتیک بیمار، نظام آموزشی از بالا به پایین و استعدادکش، اقتصاد وابسته به منابع زیرزمینی، دوگانگی‌های فرهنگی ریشه دار، آثار از بین رفتن نظام اقتصادی روستایی در ایران و صدها معضل ریشه‌دار دیگر.

رضاشاه تنها دیکتاتور نبود، برخلاف ادعای شیفتگان تاریخ نخوانده‌اش، دست پاکی هم نداشت. او در مدت سلطنت خود به جان اموال و اراضی مردم افتاد و هرچه دید و پسندید را به زور سرنیزه از آن خود کرد. گفته می‌شود زمانی که از سلطنت استعفا کرد ثروتمندترین مرد خاورمیانه بود. مردی که بدون هیچ سابقه و ثروتی وارد صحنه سیاسی ایران شد، در دوارن حضور پادشاهی (16 سال) تقریباً تمامی ‌املاک مرغوب کشور را به نام خود کرده بود و ثروتی افسانه‌ای در کیسه داشت.

با این تفاسیر فکر نمی‌کنید آنهایی که امروز از او تمجیدهای عجیب و غریب و چشم بسته می‌کنند، چیزی از تاریخ نخوانده‌اند و نمی‌دانند؟

حال باید پرسید آیا واقعا «رضاشاه روحت شاد»؟!

علی رنگ‌آمیز طوسی

 

موسسه خدمات انفورماتیک کرامنت